گلایه از خدا و جواب سهراب سپهری از زبان خدا...

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

خدایا کفر نمیگویم،پریشانم،چه میخواهی تو از جانم؟!مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.

خداوندا! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی،لباس فقر پوشی، غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیندازی،

و شب آهسته و خسته، تهی دستو زبان بسته، به سوی خانه باز آیی، زمین را کفر میگویی، نمیگویی؟

خداوندا! اگر در روز گرما خیز تابستان تنت بر سایه دیوار بگشایی،لبت را به روی کاسه مسی قیر اندود بگذاری و قدری آنطرف تر عمارتهای مرمرین بینی و اعصابت برای سکه ای این سو آن سو در روان باشد،زمین و آسمان را کفر میگویی، نمیگویی؟

خداوندا! اگر روزی بشر گردی، ز حال بندگانت با خبر گردی، پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت. خداوندا تو مسئولی، خداوندا تو میدانی که انسان بودنو ماندن،در این دنیا چه دشوار است، چه رنجی میکشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است.

 

جواب سهراب سپهری از زبان خدا

 

منم زیبا، که زیبا بنده ام را دوست می دارم.

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می گوید، تو را در بیکران دنیای تنهایان، رهایت من نخواهم کرد.

رها کن غیر من را، آشتی کن با خدای خود، تو غیر از من چه می جویی؟ تو با هر کس به غیر از من چه می گویی؟

تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب می دانم. تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن، که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم.

طلب کن خالق خود را، بجو مارا تو خواهی یافت، که عاشق می شوی بر ما و عاشق می شوم بر تو که وصل عاشق و معشوق، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد.

تویی زیبا تر از خورشید زیبایم، تویی والا ترین مهمان دنیایم، که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت. وقتی تو را من آفریدم، بر خودم احسنت می گفتم. مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟

هزاران توبه ات را گر چه بشکستی، ببینم من تورا از درگهم راندم؟ که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور! آن نامهربان معبود، آن مخلوق خود را.

این منم پروردگار مهربانت، خالقت، اینک صدایم کن. با قطره اشکی به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم،لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم.

غریب این زمین خاکی ام آیا عزیزم حاجتی داری؟ بگو جز من کس دیگر نمیفهمد.

به نجوایی صدایم کن بدان آغوش من باز است. قسم بر عاشقان پاک با ایمان، قسم بر اسبهای خسته در میدان، تو را در بهترین اوقات آوردم.

قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من. قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور،قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد.

برای درک آغوشم، شروع کن یک قدم با تو، تمام گامهای مانده اش با من. تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می گوید،تو را در بیکران دنیای تنهایان، رهایت من نخواهم کرد.



موضوعات مرتبط: مطالب زیبا وجالب

تاريخ : جمعه 27 دی 1392 | 1:21 | نویسنده : Nafas |

لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب هواداران علی صافی
  • وب نشر
  • وب راه
  • وب جدی