فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

خدایا!

به دل نگیر اگر گاهی

"زبانم" از شکرت باز می ایستد

تقصیری ندارد...

" قاصر " است

کم می آورد در برابر بزرگی ات...

لکنت می گیرند واژه هایم در برابرت!

در دلم اما همیشه...

ذکر خیرت جاریست...

من برای بندگی تو هزار ویک دلیل می خواهم

ممنونم که بی چون وچرا برایم خدایی می کنی...


موضوعات مرتبط: مطالب زیبا وجالب

تاريخ : سه شنبه 24 دی 1392 | 15:2 | نویسنده : Naghmeh |

بسم الله الرحمن الرحیم

یک هفته بود کارتهای عروسی روی میز بودند

هنوز تصمیم نگرفته بود چه کسانی را دعوت کند

لیست مهمانها و کارهای عروسی ذهنش را پر کرده بود...


برای عروس مهم بود که چه کسانی حتما در عروسی اش باشند

از اینکه داییش سفر بود و به عروسی نمی رسید دلخور بود

کاش می آمد ...!
............


موضوعات مرتبط: مطالب زیبا وجالب

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 24 دی 1392 | 14:57 | نویسنده : Naghmeh |

خدایا،صدایم را میشنوی؟یا رفته ای؟

خداوندا قول میدهم دیگر هیچ چیز نخواهم هیچ چیز

خدایا عهد میکنم دیگر گله و شکایت نکنم

دیگر هیچ چیز نا شدنی از تو نخواهم خواست

......


موضوعات مرتبط: مطالب زیبا وجالب

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 24 دی 1392 | 14:40 | نویسنده : Naghmeh |

دل من یه قفلـــــــــــه اما دل تو مثل کلیــــــده

میخوام از تو بنویسم کاغذام همش ســــــفیده

یه سوال عاشقـــــــــــونه بگه هرکسی میدونه

اونکه دادم دل و دستش چرا دل به من نمیـده؟

چقدر دعـــــــا کنم من خــــــدا رو صدا کنم من؟
.......

موضوعات مرتبط: شعرهای زیبا

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 24 دی 1392 | 14:10 | نویسنده : Naghmeh |

خورشید عشق را، ره شام و زوال نیست
بر هر دلی که تافت، در آن دل ضلال نیست
در آسمان دلبری و آستان عشق
نور جمال دلبر ما را مثال نیست




تاريخ : سه شنبه 9 دی 1392 | 22:25 | نویسنده : Nafas |

اجازه هست عشق تو رو تو كوچه ها داد بزنم ؟

رو پشت بومِ خونه ها اسمتو فرياد بزنم ؟

اجازه هست مردم شهر ، قصه ي ما رو بدونن ؟

اسم منو ، عشق تو رو ، توي كتابا بخونن ؟

اجازه هست كه قلبمو برات چراغوني كنم ؟

.

.

.



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 3 دی 1388 | 10:34 | نویسنده : Naghmeh |

مث اون موج صبوري كه وفا داره به دريا

تو مهي مثل حقيقت ، مهربوني مث رويا

چقدر تازه و پاكي مث ياساي تو باغچه

مث اون ديوان حافظ كه نشسته لب طاقچه

 

.

.

.



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 3 دی 1388 | 10:29 | نویسنده : Naghmeh |

پسرکی از مادرش پرسید: مادر چرا گریه می‌کنی؟
مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت: نمی‌دانم عزیزم، نمی‌دانم!
پسرک نزد پدرش رفت و گفت: چرا مامان همیشه گریه می‌کند؟ او چه می‌خواهد؟
پدرش تنها پاسخی که به ذهنش رسید این بود: همه‌ی زن‌ها گریه می‌کنند بی هیچ دلیلی!

....


موضوعات مرتبط: داستان

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 24 دی 1387 | 9:38 | نویسنده : Naghmeh |

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب هواداران علی صافی
  • وب نشر
  • وب راه
  • وب جدی